ای به رویِ چشمِ من گسترده خویش
شادیَم بخشوده از اندوهِ بیش
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز دردِ خوشبختیم نیست !
" فروغ فرخزاد "
...
و سال هاست که دیوانه ای بی آزار
هر روز عصر ،
بر روی نیمکت پارکی کنارِ گل هایِ رز می نشیند و با چشمانِ خیس
در انتظار صداییست تا او را به خویش بخواند ...